گفت:راستی جبهه چطور بود؟؟
گفتم:تا منظورت چه باشد؟
گفت:مثل الان رقابت بود؟؟
گفتم:آری در خواندن نماز شب!!
گفت:حسادت بود؟؟
گفتم:آری در توفیق شهادت!!....
گفت:جر زنی هم بود؟؟
گفتم:برای شرکت در عملیات...
گفت:بخور بخور هم بود؟؟
گفتم:تا دلت بخواهد ترکش میخوردیم...
گفت:پنهان کاری هم بود؟؟
گفتم:آری ،نصف شب ها در واکس زدن کفش بچه ها!...
گفت:آواز هم میخواندید؟؟
گفتم:با نوای دلبرانه، شب های جمعه ،دعای کمیل....
گفت:استخر هم میرفتید؟؟
گفتم:شنا در اروند،کانال ماهی و مجنون حال دیگری داشت!!...
گفت:گفت سونا خشک هم داشتید؟؟
گفتم:تابستان سنگر های کمین،شلمچه ،طلائیه...
گفت:زیر ابرو هم برمی داشتید؟؟
گفتم:دشمن با تک تیرانداز و قناصه بر میداشت....
گفت:پس بفرما رژلب هم میزدید؟؟
گفتم،:آری ،وقتی بوسه بر پیشانی خونی دوستان میزدیم....
گفت:.......چیزی نگفت،سکوت کرد....
گفتم:بگو .... بگو...
آهسته زیر لب گفت :شهدا شرمنده ایم....